loading...
دل های دوست داشتنی اینجاست بفرمایید داخل
آخرین ارسال های انجمن

نیما سروش بازدید : 37 شنبه 13 آبان 1391 نظرات (1)

 

 

 

تنها در غدیر !!

دشت غوغا بود ، غوغا بود ، غوغا در غدیر

موج مى ‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر

در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ

‏ بى‏ گمان بارى رقم مى‏ خورد فردا در غدیر

اى فراموشان باطل سر به پایین افکنید

چون پیغمبر دست حق را برد بالا در غدیر

حیف اما کاروان منزل به منزل مى ‏گذشت‏

کاروان مى ‏رفت و حق مى‏ ماند تنها در غدیر !!

نیما سروش بازدید : 72 پنجشنبه 04 آبان 1391 نظرات (3)

 

 

 

 

(عید سعید قربان مبارک باد) تمام زندگی چشم به انتظار فرزند بود در سن هشتاد و شش سالگی در حالت بیم و امید به دربار خداوندی برای فرزندی صالح دست به دعاء شد «رب هب لی من الصالحین» بار الها! مرا فرزند صالحی از بندگان شایسته عطا فرما. خداوند نیز این دعا را مستجاب کرد و فرزند صالحی همچون اسماعیل به او بشارت داد. «فبشرناه بغلام حلیم» پس ما او را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم.

 

******

تاریخچه و فلسفه قربانی  قربانی یک عبادت مالی و از شعائر اسلام است و در مقابل دیگر عبادت های مالی ویژگیهای خاصی در بر دارد، با توجه به آن ویژگیهای قربانی بین عبادت های دیگر جایگاه و اهمیت ممتازی را حائز است. مفهوم و معنی قربانی از نظر معنای لغوی «قربانی» از لفظ «قربان» ماخوذ است، هر آن چیزی که ذریعه و وسیله تقرب و نزدیکی الله تعالی باشد آن را «قربانی» می گویند، آن چیز خواه ذبح حیوان باشد یا دیگر صدقات. بعضی از علماء هر نیکی و عمل خیر را که باعث قرب و رحمت الهی باشد «قربانی» می نامند. البته در عرف عام به آن حیوان مخصوص «قربانی» گفته می شود که به خاطر رضای الله در روزهای معین عید الاضحی- عید قربان- مسلمانان آن را ذبح می کنند و کلمه قربانی از لفظ قربان گرفته شده و چندین بار در قرآن مجید آمده است، در اکثر مواقع مراد از آن «حیوان مذبوحه» است. تاریخچه قربانی ذبح قربانی جهت تقرب پروردگار از زمان ابو البشر حضرت آدم علیه السلام شروع شد، وقتی که دو فرزندش هابیل قوچی و قابیل مقداری گندم را به عنوان قربانی به بارگاه خداوندی تقدیم نمودند. به دستور و روال آن زمان آتشی از آسمان آمده، قربانی هابیل را سوخت، که این علامت قبولیت بود و قربانی قابیل به حال خود باقی ماند. در قرآن مجید این واقعه تاریخی چنین آمده است: «اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم تقبل من الاخر» (مائده 27) ترجمه: وقتی که (هابیل و قابیل، پسران آدم) قربانی تقدیم کردند از یکی (یعنی هابیل) پذیرفته شد و از دیگری (قابیل) پذیرفته نشد. بعد از آن این عمل در تمام ادیان سماوی به عنوان یک عبادت و ذریعه قرب و در مناسبات و مواقع خاص به عنوان یک دستور و آیین جای ماند. اینجاست که می بینم تمام ملتها اعم از پیروان ادیان سماوی و غیر سماوی با ذبح حیوان یا صدقه دادن پول و کالا به بارگاه خداوندی یا معبود های باطل خویش تقرب می جویند.

kiyana بازدید : 43 چهارشنبه 03 آبان 1391 نظرات (0)
اعراب به ما آموختند یه جای خوراک بگوییم غذا که خود به ادرار شتر

میگویند***اعراب به ما آموختند برای شمارش خودمان بجای تن از نفر که

برای شمارش شتر به کار میرود استفاده کنیم***اعراب به ما آموختند به

جای واق واق سگ بگوییم پارس که نام اولیه سرزمینمان است***اعراب

به ما آموختند بگوییم شاهنامه آخرش خوش است چون آخر شاهنامه

ایرانیان از اعراب شکست میخورند..

آیا وقت آن نرسیده فرهنگ ریشه ای خود را از اینهمه نا آگاهی رها کنیم؟

baran بازدید : 60 سه شنبه 25 مهر 1391 نظرات (0)

زیبا!
تمام حرف دلم این است:
من عشق را به نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا

 

 

baran بازدید : 52 سه شنبه 25 مهر 1391 نظرات (0)

حکایت رفاقت من و تو، حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم. که با هر جرعه بسیار اندیشیدم، که این طعم را دوست دارم یا نه؟ و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم! و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم!
حتی تلخ، تلخ تلخ!!!

 


 

 

 

baran بازدید : 74 سه شنبه 25 مهر 1391 نظرات (0)

گیاهان و درختان هویت و طبیعتی برای خود قائلند. حیوانات نیز بر اساس طبیعت و نیروی غریزه ی خود زندگی میکنند.اما سوال مهم این است:هویت ما انسان ها چیست؟

 

هویت تعریف و شناختی است که هر فرد از خویشتن خویش دارد.اعتقاد به اینکه چه کسی هستیم ، هویت ما را شکل می دهد ، و پاسخ به این سوال سرنوشت ما را رقم خواهد زد.همه چیز بستگی به این دارد که خود را چگونه می بینیم و ارزیابی میکنیم.

 

همه چیز بستگی به این دارد که خود را با ارزش یا بی ارزش ، پاک یا پلید ،توانمند یا ناتوان ، خردمند یا احمق ،خوب یا بد بدانیم زیرا انسان همان طور که فکر میکند رفتار میکند.فکر، مادر عملکرد ماست.هویتی که برای خود قائلیم تعیین کننده ی تجربه های زندگی ماست .اینکه:

نیش باشیم یا نوش.

مهربان باشیم یا خودخواه.

بدرخشیم یا به زوال بگراییم.

حرکت کنیم یا ساکن باشیم.

پرواز کنیم یا مثل یک خزنده زندگی کنیم.

فاتح باشیم و صعود کنیم یا سقوط کنیم.

تاثیر گذار باشیم یا تاثیر پذیرو.

رهبر باشیم یا پیرو.

قهرمان باشیم یا سیاهی لشگر.

خاق باشیم یا مخلوق.

علت باشیم یا معلول.

 همه و همه بستگی به این دارد که چه تصوری از خود داریم و خود را چگونه تعریف می کنیم.بزرگترین حق ، آزادی است و بزرگترین آزادی ما در این است که خودمان تعیین کنیم چه کسی می خواهیم باشیم.اجازه ندهیم هیچ کس و هیچ چیز این کار را برایمان انجام دهد.

 

به گذشته ی خود اجازه ی چنین کاری ندهیم ، به شکست ها و اشتباهاتمان فرصت ندهیم که مارا تعریف کنند.به آنچه دیگران در مورد هویت ما گفته اند توجهی نکنیم. ما گذشته ی خود نیستیم، ما آنچه دیگران در مورد ما میگویند نیستیم.ما چیزی هستیم که دوست داریم بشویم،ما کسی هستیم که خودمان انتخاب میکنیم.

 

امروز این حق انتخاب را داریم که فریاد بزنیم: امروز با هویتی تازه به دنیا آمده ام. اگر به این انتخاب اصرار ورزید و متعهد باقی بمانید ، جهان هویت جدیدتان را خواهد پذیرفت و به آن احترام خواهد گذاشت و  بر اساس هویت جدیدتان با شما رفتار خواهد کرد.تغییر هویت از آنچه هستیم به آنچه می توانیم باشیم و شایسته ی آنیم ، کلید دروازه ی بهشت است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

baran بازدید : 48 سه شنبه 25 مهر 1391 نظرات (0)



تقدیم به همه زنان و مردان ، چه روشن ضمیر و آگاه چه دربند و اسیر افکار سیاه ....
تقدیم به همه ... چه آنهائی که می دانند ، چه آنهائی که نمی دانند ... آنهائی که اقرار می کنند و آنانی که انکار ....
سین . جیم

من به زنِ وجودم افتخار مي کنم
دلم می خواهد زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده
من متولد می شوم، رشد می کنم
تصمیم می گیرم و بالا می روم.
من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم.
من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !
ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!
ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم




قرمز، زرد، نارنجی ،
برای خودم آرایش می کنم
گاهی غلیظ
می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،
می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...
برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد و فالش بخوانم،
آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،
مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...
.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،
اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می اندیشم...
من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،
فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...
حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ

زن من یک موجود مقدس است؛
نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم می کنی
تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.
نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،حتی اگر گران بخرند.
اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛
به هرکه بخواهد، هر جا


زن من یک موجود آزاد است.
اما به هرزه نمی رود.
نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛
به احترام ارزش و شأن خودش.
با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود،
حتی به جهنم!ـ

زن من یک موجود مستقل است.
نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود،
نه صندلی که رویش خستگی در کند
و نه نردبان که از آن بالا برود.


زن من به دنبال یک همسفر است،
یک همراه، شانه به شانه.
گاه من تکیه گاه باشم گاه او.
گاه من نردبان باشم ،
گاه او.
مهر بورزد و مهر دریافت کند.

زن من کارگر بی مزد خانه نیست
که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد
و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛
که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد.
روزهابشوید و بساید
و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ

زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!! ـ

در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ،
بچه ها بوی جیش نمی دهند،
لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛
اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!ـ

زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛
ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛
برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ

زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند،
کارمی کند،
در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند.
نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران اورا از حرکت بازدارند.
گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند
اما از حرکت باز نمیایستد.
دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛

من یک زنم ...
نه جنس دوم...
نه یک موجود تابع...
نه یک ضعیفه ...
نه یک تابلوی نقاشی شده،
نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،
نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،
نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ

من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،
بی آنکه دیگری را بیازارم...
فرای تمام تصورات کور،
هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!ـ

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،
بی تفاوت و بی احساس باشم،
بی ادب و شنیع باشم،
بی مبالات و کثیف باشم.
اگر نبوده ام و نیستم ،
نخواسته ام و نمی خواهم.ـ


آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،
احترام می خواهد و احترام می کند. ـ

من به زن وجودم افتخار می کنم،
هر روز و هر لحظه ...
من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم
و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند
وتحسین می کنند

آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند.

baran بازدید : 53 سه شنبه 25 مهر 1391 نظرات (0)


بخند

حتی اگر لبهایت انحنای خندیدن رابلد نیستند

حتی اگر لبخندت ژست خشک وتانخورده ی آدم بزرگ ها رابهم بزند

 

بخند

حتی اگر لبخندت را لای پوشالی ترین دلیل بپیچند

حتی اگرلبخندت لای هزارخاطره خاک بخورد

 

بخند

حتی اگر اناربه ماه چشمانت به انتظار ریزش باشد

حتی اگر سیب سرخ نگاهت دچارکرم های حسرت شده است

 

بخند

حتی اگربغض های آجری سقف کوتاه دلت را زیرآوار درد خرد کرده است

 

بخند

حتی اگر آخرین بهارت باشد

آخرین آرزوهایت

 

بخند

حتی اگر

سایه دیگر ازخورشید پیروی نکند

آسمان بوی دودبگیرد

عشق کپک بزند

شعربوی نا بدهد

 

بخند

حتی اگر لبخند،تنها نقاب روی صورتت باشد

 

بخند

حتی اگر...

نیما سروش بازدید : 84 دوشنبه 24 مهر 1391 نظرات (2)

 

 

برای کسانی که بی وفا هستند .... برای کسانی که بی وفا هستند دوست داشتن را من باور ندارم . تو هم باور نداشته باش سالهاست اینگونه زیسته ام. مهربان و عاشق، تو که نمی دانی مدتهاست قلبم شکسته و نامهربانی ها دیده ام من غروبی ترین پاییز یک فصلم و در انتهای این تنهایی پژمرده ی پژمرده، کاش پروردگارم مرا خلق نمی کرد یا قلب خسته ام را سنگ خارا می کرد دوست داشتن را باور ندارم تو هم نداشته باش چون آن هنگام که زیر نگاه نامهربان عشقت خمیده و مایوس می شوی و اشکهای مرمرینت به هیچ انگاشته می شوند حرف مرا به یاد خواهی آورد دوست داشتن را باور ندارم تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

baran بازدید : 62 دوشنبه 24 مهر 1391 نظرات (0)

الماس حاصل فشار بیش از حد است.

فشار کمتر بلور و کمتر از آن زغال سنگ را پدید می ورد.

اگر باز هم فشار کم شود ، حاصل ، چیزی جز سنگواره برگ ها یا

زنگار ساده نخواهد بود.فشار می تواند شما را به موجودی ارزشمند

بدل کند.موجودی شگفت انگیز ، کاملا زیبا و محکم.

«مایا آنجلو»

 

یک سخنران مشهور در یک سمینار ، بحث خود را با بالا بردن یک اسکناس 20 ذلاری آغاز کرد. در سالنی که بیش از دویست نفر در آن حضور داشتند پرسید:این تکه کاغذ چیست؟آیا ارزشی دارد؟»

یکی از حضار پاسخ  داد :« آن یک اسکناس بیست دلاری است که در فروشگاه های داخلی و نیز فروشگاه های بین المللی به دلیل ارزشی که به آن داده شده است ، جهت داد و ستد قابل استفاده است.»

سخنران شروع به مچاله کردن اسکناس کرد ، تا اینکه کاملا مچاله و چروک شد سپس مجددا آن را باز کرد که آن را صاف کند ، اما نتوانست آن را به حالت اولش در بیاورد.

سپس پرسید: « آیا هنوز هم این اسکناس ارزشی دارد؟»

حاضرین با صدای بلند پاسخ دادند:« بله»

سخنران سپس اسکناس را روی زمین انداخت و با کفش شروع به له کردن آن نمود

بعد در حالی که حسابی کثیف و مچاله شده بود و به راحتی نمیشد از فاصله ی دور آن را تشخیص داد ، اسکناس را بلند کرد و پرسید: « آیا هنوز هم کسی حاضر به معامله با این اسکناس به خاطر ارزش تجاری آن هست؟»

یکی از شرکت کنندگان گفت:« این اسکناس هنوز هم می تواند برای خریدن کالاهایی با ارزش بیست دلار به کار برده شود ف سایرین هم با او موافقت کردند.

سخنران گفت: دوستان من ، برای شما آشکار شد که عمل من می توانست این اسکناس را تغییر شکل دهد ف ناقص کند یا به آن آسیب برساند و شما اثرات آن را نیز کاملا مشاهده کردید ، با این حال بدون توجه به اینکه من چه بلایی بر سر این تکه کاغذ آوردم ، شما هنوز قابلیت معامله با آن را تایید می کنید ، زیرا معتقدید که کارهای من چیزی از ارزش آن کم نکرده است.

بارها در زندگی اتفاق افتاده است که به دلیل تصمیماتی که می گیریم یا بر حسب شرایط و پیشامدهایی که سر راهمان قرار میگیرد ، احساس حقارت و پستی می کنیم ف گویی ارزش خود را از دست داده ایم ، ممکن است از نظر دیگران نیز تا اندازه ای به نظر برسد که واقعا این امر اتفاق افتاده است .اما آنچه اتفاق افتاده یا اتفاق خواهد افتاد ، مهم نیست. به خاطر داشته باشید که شما هیچ گاه ارزش خود را از دست نمی دهید.

مرد آن است که در کشاکش دهر                        سنگ زیرین آسیا باشد

                                                                                             «سعدی»

 

baran بازدید : 57 یکشنبه 23 مهر 1391 نظرات (1)

 


دلتنگم . . . !
دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد . . . !
دلتنگ کسی که دلتنگیهایم را ندید . . .
دلتنگ خودم . . .
خودی که مدتهاست گم کرده ام . . . !

 

 

 



baran بازدید : 52 شنبه 22 مهر 1391 نظرات (1)

مي خواستم امروز از لمس دستانت بنويسم ،ولي نمي توانم.انگار دسته اي از گيسويت که نه تاري از موهايت که دلم را به زنجير کشيده است دستم را گرفته تا از گرفتن دستانت ننويسم.خودنويسم هم روي کاغذ نمي لغزد.
نمي دانم چه و چگونه بگويم.خود تار قلم به دست مي گيرد و چه روان مي نويسد:
احساس من به تو عشق است،عشق،عشقي نه آنچنان که بخواهد با ابتذال يک هم آغوشي فروکش کند احساس مقدسي که مرا محکوم به پاک ماندن ابدي مي کند.
گفته بودم که تو براي منِ تشنه، تابلويي با موضوع آب هستي و چه روشن چيداست که هيچ بوسه و در هم پيچيدني و هيچ تماس مهربانانه ي دستي چاره کار نيست، خوردن تابلو را مي ماند بجاي آب، و شايد همين است که دوست دارم ساعتها بنشينم و در خلسه ي گنگ چشمانت گم شوم.معبود من ، دوست داشتن تو دوست داشتن آب است و من تشنه ي آبم،من عشق را يافته ام معشوق بهانه است.
اشتباه نکن، ترسم از آتش نيست.چرا که خوب مي دانم که لمس دستان يخ کرده ات چنان آتشي در دلم مي اندازد که آتش را هم مي سوزانم.بهشت را هم که خيلي پيش فداي غمزه ي پنهانت کرده ام.ترسم از رفتن توست.
تو بايد بماني.بارها گفته ام که بايد افسانه شوي.آخر تو آنقدر زيبايي که تا ابد هرکس نشاني از جمال معشوقش را در تو خواهد کرد و آنقدر خوبي که تمام معشوقهاي نيامده را هم شرمنده کني. و من خوب مي دانم که با لمس کردنت مي روي، ويس رفت ولي ليلي ماند، من مي سوزم تو بمان.
از موهايت نوشتم؛تو خوب مي داني که چقدر دوستشان دارم ،بارها از حسرت نوازششان گفته ام و اين که مي خواهم با شانه اي از جنس خود آرام آرام شانه ام را از زير بار آشفتگي اش که هر بار آشفته ترم مي کند رها کنم.اصلا مگر نگفتم که شاعري،شاعري که شعرش نتواند مرا به دزدانه نگاه کردن گيسوي پريشانت بخواند به چه کار مي آيد.ولي نه،آن روسري کوچک صورتيت را بر ندارد،نگذار چشمانم را از خجالت چشمان خدا از تو بدزم.
مگر نه اينست که من وتو يک وجوديم و نه اين که عشق آنقدر بزرگوارمان کرده است که حاضر نيستيم مثل ديگران در بستر معشوق بخوابيم.من و عشقم يک روحيم ما در هم مي خوابيم.
نمي دانم،شايد روزي از پيکرم بيرون شوي و بروي پيش دوستت تا باز از اين چند قدم فاصله شکايت کني،درست عين نسيمي که تمام اتاق را معطر کرده و به دنبال روزني به بيرون است،برو من تو را به آزادي و عشق آينده ات بخشيدم ولي به پاس حسرت ابديم از تو نسيم که هستي معطر بمان،تا ابد معطر بمان.

 

 

 

baran بازدید : 56 شنبه 22 مهر 1391 نظرات (0)

 

 

  to mese 1 moje sade man to ro darya mididam
  to ye kolbe mohaghghar man toro don
 ya mididam
 ba negahi az to cheshmat donya az chesham mioftad
 in gonahe man bud to ro eshtebah mididam
 age on ruz toe cheshmat raghse neyrango mididam
 age avae dorogho az to harfat mishenidam
 shayad hargez to khialam boyi az to nemisakhtam
 shayad hargez mane sade delo ason nemibakhtam

 

 

 

تعداد صفحات : 12

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتان در مورد این وب سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 168
  • کل نظرات : 170
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 59
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 46
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 54
  • بازدید ماه : 110
  • بازدید سال : 1,017
  • بازدید کلی : 49,478
  • کدهای اختصاصی