loading...
دل های دوست داشتنی اینجاست بفرمایید داخل
آخرین ارسال های انجمن
baran بازدید : 47 چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

خودم له شدم تا تو غمگین نشی
شکستم که هیچوقت دلت نشکنه
تو هرجایی هستی فقط شاد باش
که این اخرین ارزوی منه
خودم له شدم تا نبینم چشات
شب و نیمه شب داره گریون میشه
میتونم تحمل کنم خوبه من
با لبخند تو دوری اسون میشه
تو گفتی یکی عاشق و بیقرار
یکی مثل من چشم براه تو هست
خودم از تو خواستم بری پیش اون
تو رفتی غریبانه بغضم شکست
نمیخوام بره مهرت از قلب من
نمیخوام بره مهرت از یاد من
واسه اینکه دلتنگ چشمات نشم
یه وقتایی به خواب من سر بزن

baran بازدید : 41 دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

آدمـــــــهـــا

نــه ســفــیــدنــد

نــه ســـیــــاه !
...
خــاکــســتــری انــد ...

گـــاهــــی کــمــرنــگ

گـــاهــــی پــر رنـــــگ !

 

 

**


خاکستری را دوست ندارم...
خاکستری نه سفید است،نه سیاه
تابع باد است!

در بوم خاکستری هرکسی میتواند با هر رنگی نقشی بکشد.
خاکستری رنگ تردید است،
یکی به نعل زدن و
یکی به میخ کوفتن

خاکستری نه پاکی سفید را دارد
و نه اصالت سیاه را...!


baran بازدید : 36 دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

تمام غصه ها دقیقا" از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری
می افتی به جان دوست داشتنت !
اندازه می گیری، حساب و کتاب می کنی، مقایسه می کنی
و خدا نکند حساب و کتابت برسد، به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای
که زیادتر دل داده ای، که زیادتر گذشتــه ای، که زیادتر بخشیده ای
... به قدر یک ذره، یک ثانیه
درست از همان جاست، که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است
که به نام عشق می بریم...

نیما سروش بازدید : 40 دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

تو فصل برگ های زرد تو شب های ساکت و سرد

قصه ی بودن تو هیچ دردی رو دوا نکرد

شبم سیاهه و پس اخه این عشق یه قفس

میون عشق و هوس زدی تا ساز دل یه نفس

ای از هوس وای از هوس ای داد ای وای از هوس

ای از هوس وای از هوس ای داد ای وای از هوس

سکوت و زخم زبون سهم این رام تو شد

تموم روح و تنم زخمی این رام تو شد

صدا نکنه یه دست فقط من عاشق بودم و بس

تو در هوا هوس فقط یک بار از خدا بترس

ای از هوس وای از هوس ای داد ای وای از هوس

ای از هوس وای از هوس ای داد ای وای از هوس

baran بازدید : 49 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

می خوای آغوشتو از من بگیری..
مثه دیوونه ها تشویش دارم..


آخه می دونم اینو بی تو هر شب..
چه روزای بدی در پیش دارم..


می خوای یادم بره روزایِ خوبو..
که توی خاطراتم جون گرفته..


نگاه کن قلب خسته ام سختی ها را..
به عشق ِ بودنت آسون گرفته..


نذار دستام گم شه ، نذار دیوونه تر شم..
دلِ من جا بمونه ، خودم غرق سفر شم..


از این روزای سخت و پُر از دلشوره سیرم..
یه کاری کن عزیزم ، دارم از دست میرم..


کمک کن از شب تردید رد شم..
دوباره عاشقم شو ، باورم کن..


نذار از آسمون تو بیوفتم..
بمون و عشقتو بال و پرم کن...

baran بازدید : 47 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

عشق یک مرد را
زمانی به دلت راه بده
که "دوستت دارم" را...
در اوج آرامش به تو بگوید و ببوسدت
که در آن لحظه برقی از شهوت در نگاهش نباشد
... وگرنه برای یک ساعت نامت را معشوقه نمی گذارد..........!!!♥♥

baran بازدید : 45 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

خوشبخت او

و تنها خوشبخت او
آن کسی که امروز را روز خود می نامد
و با آسوده دلی می تواند بگوید:
" ای فردا! هر چه توانی کن
که امروز را بتمامی زیسته ام."
هوراس

baran بازدید : 39 دوشنبه 09 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟

شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
... استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،
نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!

baran بازدید : 37 یکشنبه 08 اردیبهشت 1392 نظرات (0)


وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
****************
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را.. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.

baran بازدید : 52 پنجشنبه 05 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

های سهراب منم
من صدایت کردم!!؛
کفش هایت با من
داشتم می گفتم؛... قایقت جا دارد؟

... ... پشت دریا... آن سو...
هر کجا راهی هست
هر کجا قایق تو خواهد رفت
ذهن من می آید...

بخدا چینی تنهایی من هم افتاد
تک به تک پژمردند
روشنی من، گل، آب...

قفسی را که در آن کرکس نیست
من ندانسته گرفتار شدم...
بین مردم ماندم؛

بی گمان پای چپر های همه شیطان است
و خدا دورتر از آنکه زمین می تابد

دست هر کودک ده ساله ی شهر
ساختار تبری است
سبزه ها را یک یک می شکنند

راست می گفتی تو؛
دور باید شد از این خاک غریب...

آب دریا هم تا گل نشده...
باید رفت...

با تو هستم سهراب
من صدایت کردم؛
قایقت جا دارد؟؟؟

baran بازدید : 55 سه شنبه 03 اردیبهشت 1392 نظرات (0)


هی دهه شصتی سرتو بگیر بالا !
میدونم تو جوونی پیر شدی
میدونم آهنگ یو یو بازی کردنت آژیر قرمز بود.
میدونم واسه دوچرخه و آتاری معدل بیست آوردی و هرگز نخریدن برات.
می دونم بچگیات بمبارون بود.
...
... می دونم عشقت داریوش بود، می دونم نظامت جدید بود...
می دونم کلاسات پر آدم بود می دونم ...
60 حرمت را می فهمید, از خود گذشتگی را میفهمید, توهین نکردن را میفهمید!
حالا باید همکلام نسل "جاستین بایبر" شوی!
کسایی که شلوار را تانصفه کشیده اند و به ش و رت ش ا ن افتخار میکنند!
سخت ست رابطه با تهی و تتلو و ساسی مانکن!
سخت ست فهمیدن عجیجم و عجقم و ملسی و بیبی و هانی!

ببین منو ، سرتو بگیر بالا، گریه نکن رفیق،
در عوض یه مرد و یه زن واقعی بار اومدی

نیما سروش بازدید : 35 جمعه 25 اسفند 1391 نظرات (1)
آهنگ و تنظیم : افشین آذری ، علیرضا روزگار ، علی عبدالمالکی و مصطفی فتاحی

خواننده میهمان : افشین آذری ، مصطفی فتاحی

ترانه سرا: افشین آذری ، سید مجتبی فانی ، علیرضا روزگار






baran بازدید : 49 چهارشنبه 16 اسفند 1391 نظرات (0)


به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

... به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.

به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.

من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.

من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.

به افراد دور و بر خود فکر کنید ...

کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.

قدر لحظات خود را بدانید.

حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛

و

"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.

لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.

اندکی فکر کن ...

baran بازدید : 39 یکشنبه 13 اسفند 1391 نظرات (0)

بهار را که باور کنی ، مثل شاخه های خشکیده ی درختان، جوانه میزنی و متولد میشوی.

 

هر سال وقت خانه تکانی که می شود ، دل شوره ی تمیزی گوشه گوشه ی خانه به دلت رخنه میکند.وسواس داری که شیشه ها را تا قبل از سال نو پاک پاک بشوند و غباری روی طاقچه ای نماند ، نزدیک تحویل سال که می شود همه جا برق می زند ، همه جا به جز شیشه ی دل تو که هنوز پر از لک و اثر خاطرات گذشته است.

مینشینی رو به روی هفت سین و زل میزنی به صفحه ای که تصویر زایش درختان را به رخ چشمهایت می کشد.حالا بوی تمیزی خانه هم مشامت را نوازش می کند ،چشم هایت باور می کنند که بهار در یک قدمی تو ایستاده است،اما روحت نه... چون درون تو اثری از هیچ انقلاب و تحولی نیست(و نه اثری از یا مقلب القلوب و الابصار)... و نه نو شدنی و نه تغییری (نه یا محول الخول و الاحوال)... در واقع از تمیزی خانه ات که بگذری همه چیز مثل روزهای پیش است ،مثل همه ی روزهای دیگر زندگی ات... بی حوصله میشوی و به این فکر فرو میروی که عید تنها بهانه ای برای شادی بچه هاست ،وگرنه قطار عمر بزرگترها سریع السیر و یکنواخت و بی تغییر است.حق با توست. به معجزه ی بهار که پشت کنی ، فرقی نمی کند بهار باشد یا پاییز ، همه ی تقویم های دنیا روی یک سال و یک حال ، خواب می روند.اما بهار را که باور کنی مثل شاخه های خشکیده ی درختان جوانه می زنی و متولد میشوی.

بیا امسال را مثل بچه ها ، مثل شاخه های درختان ، یا نه ...  مثل کودکیهایت آغاز کن...بیا امسال وقت خانه تکانی که رسید ، به جای پنجره های خانه ف دلت را از غصه ها پاک کن...

اگر نمی توانی ببخشی ، دست کم رنجش ها و ناکامی هایت را فراموش کن، که این آغاز تحول درونی است.

منصف باش ،سالی که گذشت آن قدرها هم که قیلفه در هم کشیده ای بد نبود ،آدم هایی آمدند و رفتند...آن ها همینهایی بودند که می بایست می آمدند و می رفتند تا آموزگار تجربه ای در زندگی تو باشند .بعضی ها هم کنار تو ماندند.

آن ها همانهایی بودند که تو ، برای آنها و آنها برای تو ، مایه ی خیر و برکت بوده اند و هستند.

در سالی که گذشت چیزهایی را از دست دادی ، آنها همان چیزهایی بودند که از آن تو نبودند.چیزهایی هم بدست آوردی ، آن ها همان هایی بودند که آینده ی تو را می ساختند.

بعضی روزها خندیدی ، لحظه هایی که خاطرات شیرین و عاشقانه ی زندگی تو را ساختند.شب های بسیاری را هم گریستی ،شاید برای آن که به قدر کافی برای جنگیدن قوی نبودی و دانسته هایت برای زندگی کافی نبود...موقعیت ها و فرصت هایی را از دست دادی که مستحقشان نبودی ، قبول ،کاهی روزگار به راستی بر وفق مراد تو نبود ، اما به یاد آور که اوقات بسیاری هم به مراد دل خود رسیدی.

می بینی ، امسالت هم مثل همه ی سال های دیگر زندگی ات مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها بود.اما تو خوبی ها را از یاد بردی و بدی ها را تلنبار کردی گوشه ی پستوی دلت.

بهار فرصت خوبی است.حالا که وقت خانه تکانی شده ، قبل از سر زدن به انباری خانه، پستوی دلت را خالی کن .. مردم را همان طور که هستند بپذیر و کمتر باید و نباید کن...

امسال کودکی کن ..بی حاشیه لبخند بزن و بی تکلف مهربانی مردم را پذیرا باش...

وقت عیدی دادن که رسید ، به جای قدرت پول ، در فکر قیمت مهربانی باش..

بزرگ می شوی اگر همین چند روز عید را ،فقط همین چند روز را ، به فکر تلافی نباشی به فکر کینه و نفرت ... و در دلت به بخشش میدان دهی و خودت را ارزیابی کنی...اگر چرتکه ی کرده ها و ناکرده های مردم را دور بیندازی و دفترر حساب و کتاب خودت را باز کنی...

ببین سالی که گذشت چقدر رنجیدی و چقدر رنجاندی ؟ چقدر عذرخواهی کردی و چقدر بخشیدی؟ مردم با تو چه کردند و تو برای مردم چه کردی؟اصلا بیا حالا که بهار شده در فکر نوشدن عاطفه ات هم باش!(حول حالنا الی احسن الحال)...

بیا با هر رخت نویی که پوشیدی ، در جایی از دلت یک دریچه تازه باز کن...عید که فقط چیدن سفره ی هفت سین و اسیر کردن ماهی ها درون یک تنگ آب نیست!

مفهوم عید می تواند به اندازه ی پهن کردن سفره ی شادی وسط چهار دیواری دلت بزرگ باشد ،و می تواند به جای اسیر کردن ماهی ، آزاد کردن آن محبتی باشد که سال هاست به کسی داری و گوشه ی قلبت پنهان شده است...

بیا امسال ،طور دیگر خانه تکانی کن... سفره ی دیگر بچین ..سال را طور دیگر نو کن... امسال..فقط همین امسال را از نو متولد شو... بی گذشته ... بی آینده ... و بدون دلشوره های فردای نیامده ، آن وقت دل به خدا بسپار و به دنبال معجزه ی  نردبان عشق ، سلامت و موفقیت باش...

برای خودت ، برای من و برای همه ف و آرام آرام زمزمه کن:

یا مقلب القلوب والابصار

                                                      یا مدبر الیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

                                                       حول حالنا لی احسن الحال






تعداد صفحات : 12

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتان در مورد این وب سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 168
  • کل نظرات : 170
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 59
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 70
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 78
  • بازدید ماه : 134
  • بازدید سال : 1,041
  • بازدید کلی : 49,502
  • کدهای اختصاصی