بهار را که باور کنی ، مثل شاخه های خشکیده ی درختان، جوانه میزنی و متولد میشوی.
هر سال وقت خانه تکانی که می شود ، دل شوره ی تمیزی گوشه گوشه ی خانه به دلت رخنه میکند.وسواس داری که شیشه ها را تا قبل از سال نو پاک پاک بشوند و غباری روی طاقچه ای نماند ، نزدیک تحویل سال که می شود همه جا برق می زند ، همه جا به جز شیشه ی دل تو که هنوز پر از لک و اثر خاطرات گذشته است.
مینشینی رو به روی هفت سین و زل میزنی به صفحه ای که تصویر زایش درختان را به رخ چشمهایت می کشد.حالا بوی تمیزی خانه هم مشامت را نوازش می کند ،چشم هایت باور می کنند که بهار در یک قدمی تو ایستاده است،اما روحت نه... چون درون تو اثری از هیچ انقلاب و تحولی نیست(و نه اثری از یا مقلب القلوب و الابصار)... و نه نو شدنی و نه تغییری (نه یا محول الخول و الاحوال)... در واقع از تمیزی خانه ات که بگذری همه چیز مثل روزهای پیش است ،مثل همه ی روزهای دیگر زندگی ات... بی حوصله میشوی و به این فکر فرو میروی که عید تنها بهانه ای برای شادی بچه هاست ،وگرنه قطار عمر بزرگترها سریع السیر و یکنواخت و بی تغییر است.حق با توست. به معجزه ی بهار که پشت کنی ، فرقی نمی کند بهار باشد یا پاییز ، همه ی تقویم های دنیا روی یک سال و یک حال ، خواب می روند.اما بهار را که باور کنی مثل شاخه های خشکیده ی درختان جوانه می زنی و متولد میشوی.
بیا امسال را مثل بچه ها ، مثل شاخه های درختان ، یا نه ... مثل کودکیهایت آغاز کن...بیا امسال وقت خانه تکانی که رسید ، به جای پنجره های خانه ف دلت را از غصه ها پاک کن...
اگر نمی توانی ببخشی ، دست کم رنجش ها و ناکامی هایت را فراموش کن، که این آغاز تحول درونی است.
منصف باش ،سالی که گذشت آن قدرها هم که قیلفه در هم کشیده ای بد نبود ،آدم هایی آمدند و رفتند...آن ها همینهایی بودند که می بایست می آمدند و می رفتند تا آموزگار تجربه ای در زندگی تو باشند .بعضی ها هم کنار تو ماندند.
آن ها همانهایی بودند که تو ، برای آنها و آنها برای تو ، مایه ی خیر و برکت بوده اند و هستند.
در سالی که گذشت چیزهایی را از دست دادی ، آنها همان چیزهایی بودند که از آن تو نبودند.چیزهایی هم بدست آوردی ، آن ها همان هایی بودند که آینده ی تو را می ساختند.
بعضی روزها خندیدی ، لحظه هایی که خاطرات شیرین و عاشقانه ی زندگی تو را ساختند.شب های بسیاری را هم گریستی ،شاید برای آن که به قدر کافی برای جنگیدن قوی نبودی و دانسته هایت برای زندگی کافی نبود...موقعیت ها و فرصت هایی را از دست دادی که مستحقشان نبودی ، قبول ،کاهی روزگار به راستی بر وفق مراد تو نبود ، اما به یاد آور که اوقات بسیاری هم به مراد دل خود رسیدی.
می بینی ، امسالت هم مثل همه ی سال های دیگر زندگی ات مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها بود.اما تو خوبی ها را از یاد بردی و بدی ها را تلنبار کردی گوشه ی پستوی دلت.
بهار فرصت خوبی است.حالا که وقت خانه تکانی شده ، قبل از سر زدن به انباری خانه، پستوی دلت را خالی کن .. مردم را همان طور که هستند بپذیر و کمتر باید و نباید کن...
امسال کودکی کن ..بی حاشیه لبخند بزن و بی تکلف مهربانی مردم را پذیرا باش...
وقت عیدی دادن که رسید ، به جای قدرت پول ، در فکر قیمت مهربانی باش..
بزرگ می شوی اگر همین چند روز عید را ،فقط همین چند روز را ، به فکر تلافی نباشی به فکر کینه و نفرت ... و در دلت به بخشش میدان دهی و خودت را ارزیابی کنی...اگر چرتکه ی کرده ها و ناکرده های مردم را دور بیندازی و دفترر حساب و کتاب خودت را باز کنی...
ببین سالی که گذشت چقدر رنجیدی و چقدر رنجاندی ؟ چقدر عذرخواهی کردی و چقدر بخشیدی؟ مردم با تو چه کردند و تو برای مردم چه کردی؟اصلا بیا حالا که بهار شده در فکر نوشدن عاطفه ات هم باش!(حول حالنا الی احسن الحال)...
بیا با هر رخت نویی که پوشیدی ، در جایی از دلت یک دریچه تازه باز کن...عید که فقط چیدن سفره ی هفت سین و اسیر کردن ماهی ها درون یک تنگ آب نیست!
مفهوم عید می تواند به اندازه ی پهن کردن سفره ی شادی وسط چهار دیواری دلت بزرگ باشد ،و می تواند به جای اسیر کردن ماهی ، آزاد کردن آن محبتی باشد که سال هاست به کسی داری و گوشه ی قلبت پنهان شده است...
بیا امسال ،طور دیگر خانه تکانی کن... سفره ی دیگر بچین ..سال را طور دیگر نو کن... امسال..فقط همین امسال را از نو متولد شو... بی گذشته ... بی آینده ... و بدون دلشوره های فردای نیامده ، آن وقت دل به خدا بسپار و به دنبال معجزه ی نردبان عشق ، سلامت و موفقیت باش...
برای خودت ، برای من و برای همه ف و آرام آرام زمزمه کن:
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا لی احسن الحال