loading...
دل های دوست داشتنی اینجاست بفرمایید داخل
آخرین ارسال های انجمن
نیما سروش بازدید : 152 جمعه 19 خرداد 1391 نظرات (1)

 

حجم : ۳۵۰ مگابایت

محصول : ایران

ژانر : اجتماعی

انتشار : 1389

کارگردان : عبدالرضا کاهانی

بازیگران : رضا عطاران ، پارسا پیروزفر ، مهتاب کرامتی ، باران کوثری ، ماهیا پطروسیان ، اشکان خطیبی و ...

خلاصه داستان : چند نفر از ساعت ده شب تا حوالی بامداد ناخواسته با هم همراه می‌شوند ...


 

نیما سروش بازدید : 68 جمعه 19 خرداد 1391 نظرات (4)

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

نیما سروش بازدید : 75 یکشنبه 14 خرداد 1391 نظرات (1)
گفتی:به نظر تو دوست داشتن بهتره یا عاشق شدن؟
گفتم:
دوست داشتن…
گفتی: مگه میشه همه آدما دلشون می خواد عاشق بشند.
گفتم:
اون کس که عاشقه مثل کسی میمونه که داره تو دریا غرق میشه ولی اونی که دوست داره مثل این میمونه که داره تو همون دریا شنا میکنه و از شنا کردنشم لذت می بره. تو چشمام نگاه کردی و
گفتی: تو چی تو عاشقه منی یا منو دوست داری؟
خیلی آروم

گفتم: من خیلی وقته غرق شدم...

 
دلم هوای تو را می کند
میروم سراغ شعرهایم…

این روزها خوب یاد گرفته ام
خود را به کوچه علی چپ بزنم……
 
 
نیما سروش بازدید : 108 یکشنبه 14 خرداد 1391 نظرات (2)

عشق يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي. اما دوست داشتن پيوندي خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال . عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و هر چه از غريزه سر زند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع مي كند و تا هر جا كه يك روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد


عشق در غالب دل ها ، در شكل ها و رنگهاي تقريبا مشابهي متجلي مي شود و داراي صفات و حالات و مظاهر مشتركي است ، اما دوست داشتن در هر روحي جلوه اي خاص خويش دارد و از روح رنگ مي گيرد و چون روح ها بر خلاف غريزه هاهر كدام رنگي و ارتفاعي و بعدي و طعم و عطري ويژه خويش را دارد مي توان گفت : كه به شماره هر روحي ، دوست داشتني هست . عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر مي گذارد ، اما دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي مي كند و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست .
عشق ، در هر رنگي و سطحي ، با زيبايي محسوس ، در نهان يا آشكار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور مي گويد شما بيست سال سن بر سن معشوقتان بيفزائيد ، آنگاه تاثير مستقيم آنرا بر روي احساستان مطالعه كنيد .
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج وجذب زيبايي هاي روح كه زيبايي هاي محسوس را بگونه اي ديگر مي بيند . عشق طوفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت . عشق با دوري و نزديكي در نوسان است . اگر دوري بطول انجامد ضعيف مي شود ، اگر تماس دوام يابد به ابتذال مي كشد . و تنها با بيم و اميد و اضطراب و ديدار وپرهيززنده و نيرومند مي ماند . اما دوست داشتن با اين حالات نا آشنا است . دنيايش دنياي ديگري است . عشق جوششي يكجانبه است . به معشوق نمي انديشد كه كيست يك خود جوششي ذاتي است ، و از ين رو هميشه اشتباه مي كند و در انتخاب بسختي مي لغزد و يا همواره يكجانبه مي ماند و گاه ، ميان دو بيگانه نا همانند ، عشقي جرقه مي زند و چون در تاريكي است و يكديگر را نمي بينند ، پس از انفجار اين صاعقه است كه در پرتو رو شنايي آن ، چهره يكديگر را مي توانند ديد و در اينجا است كه گاه ، پس جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق كه در چهره هم مي نگرند ، احساس مي كنند كه هم را نمي شناسند و بيگانگي و نا آشنا يي پس از عشق درد كوچكي نيست .

اما دوست داشتن در روشنايي ريشه مي بندد و در زير نور سبز مي شود و رشد مي كند و ازين رو است كه همواره پس از آشنايي پديد مي آيد ، و در حقيقت در آغاز دو روح خطوط آشنايي را در سيما و نگاه يكديگر مي خوانند ، و پس از آشنا شدن است كه خودماني مي شوند . دو روح ، نه دو نفر ، كه ممكن است دو نفر با هم در عين رو در بايستي ها احساس خودماني بودن كنند و اين حالت بقدري ظريف و فرار است كه بسادگي از زير دست احساس و فهم مي گريزد . و سپس طعم خويشاوندي و بوي خويشاوندي و گرماي خويشاوندي از سخن و رفتار و آهنگ كلام يكديگر احساس مي شود و از اين منزل است كه ناگهان ، خودبخود ،دو همسفر به چشم مي بينند كه به پهندشت بي كرانه مهرباني رسيده اند و آسمان صاف و بي لك دوست داشتن بر بالاي سرشان خيمه گسترده است و افقهاي روشن و پاك و صميمي ايمان در برابرشان باز مي شود و نسيمي نرم و لطيف همچون روح يك معبد متروك كه در محراب پنهاني آن ، خيال راهبي بزرگ نقش بر زمين شده و زمزمه درد آلود نيايش مناره تنها و غريب آنرا بلرزه مي آورد . دوست داشتن هر لحظه پيام الهام هاي تازه آسمانهاي ديگر و سرزمين هاي ديگر و عطر گلهاي مرموز و جانبخش بوستانهاي ديگر را بهمراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه اي بازيگر و شيرين و شوخ هر لحظه ، بر سر و روي اين دو ميزند .
عشق ، جنون است و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني فهميدن و انديشيدن نيست . اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر مي رود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين مي كند و با خود به قله بلند اشراق مي برد .

نیما سروش بازدید : 104 جمعه 12 خرداد 1391 نظرات (3)
دلم گرفته آسمون ( شعر ) دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم برگه ی تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم آهای زمین برای من یه لحظه تو نفس نزن نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن
نیما سروش بازدید : 95 دوشنبه 01 خرداد 1391 نظرات (5)

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم.

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود.

هوس یک کوچه تنها را می کنم.

آن لحظه است که دلم می خواهد

تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ،

خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ،

خالی شوم ...

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ،

اشک می ریزم ،

و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ،

چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ،

مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش

پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته

با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه با هم داشتیم

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم

قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری

آن شب آموختم که

باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است....


نیما سروش بازدید : 74 چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 نظرات (3)




دختری بود نابینا

که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
<< پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی>>



نیما سروش بازدید : 93 دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

وقتی که به دنیا اومدم رو دستم نوشته شده بود

 

 

تنها برای ...

 

 

وقتی که بزرگ شدم همیشه دنبال ادامۀ جمله بودم

 

 

از هر کسی پرسیدم میگفتن یه نیمۀ گمشدست

 

 

باید به دنبال تو باشم

 

 

من هم به این امید که جملۀ من به تنها برای تو

 

 

خطم میشه رفتم به دنبال نیمۀ گمشدم

 

 

آره !

 

 

پیدا کردم و رو دستم نوشتم تو ولی این تو

 

 

بعد یه مدت کوتاه پاک شد بعد فهمیدم او

 

 

تو نبود که جمله رو تموم میکرد بلکه؛

 

 

تنها برای همیشه

نیما سروش بازدید : 158 پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 نظرات (9)




در بوسه هاي مادر

خورشيد نور باران
آغاز روز تازه
لبخند بامدادان


در خنده هاي مادر
عطر خوش گلستان
زيبايي طبيعت
شادابي بهاران.

 
مادر تو روح و جاني
مادر تو جاوداني
با من تو مهرباني
با من تو همزباني


مادر تو بهتريني
مادر تو نازنيني
مادر تو دلنشيني
بر حلقه ام نگيني.
 

مادر هميشه بيدار
مادر هميشه در كار
باشد براي فرزند
مادر هميشه غم خوار
مادر هميشه خوش قلب
مادر هميشه دل سوز
مادر هميشه روشن
خورشيد عالم افروز.




 

در چشم هاي مادر
آبي آسماني
روياي سبز نوروز
معناي زندگاني


در اشك هاي مادر
پاكي آب باران
رنگين كمان روشن
آواي چشمه ساران.

 
مادر زعشق سرشار
روح نثار و ايثار
در راه كودكانش
مادر بود فداكار


مادر چراغ خانه
گرماي آشيانه
مهرش درون قلبم
ماناست جاودانه.

 
مادر هميشه بيدار
مادر هميشه در كار
باشد براي فرزند
مادر هميشه غم خوار
مادر هميشه خوش قلب
مادر هميشه دل سوز
مادر هميشه روشن
خورشيد عالم افروز.


 

در نغمه هاي مادر
لالايي محبت
شعر بلند پيوند
آواي انس و الفت


در پند هاي مادر
شيريني سعادت
آسايش دو گيتي
شادي بينهايت.

 
مادر تو صبح پاكي
برتر ز آب و خاكي
در مشرق محبت
خورشيد تابناكي


تو مايه غروري
سرچشمه سروري
سرشار شعر و شوري
بخشندهً شعوري.
 

مادر هميشه بيدار
مادر هميشه در كار
باشد براي فرزند
مادر هميشه غم خوار
مادر هميشه خوش قلب
مادر هميشه دل سوز
مادر هميشه روشن
خورشيد عالم افروز.




 مادردلش رحيم است

قلبش مرا حريم است
روحش پناهگاهم
در لحظه هاي بيم است


قلبش طپد برايم
خود را كند فدايم
پر ميشوم ز شادي
چون ميكند صدايم.

 
بخشنده جوانيست
معناي زندگانيست
لبخندش آسمانيست
شادي جاودانيست


آرامش نسيم است
بخشنده و كريم است
در بوستان هستي
چون گل پر از شميم است.
 
مادر هميشه بيدار
مادر هميشه در كار
باشد براي فرزند
مادر هميشه غم خوار
مادر هميشه خوش قلب
مادر هميشه دل سوز
مادر هميشه روشن
خورشيد عالم افروز


نیما سروش بازدید : 83 جمعه 15 اردیبهشت 1391 نظرات (11)



گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

گاهی از دوری تو کینه به دل می گیرم

گاهی از حوصله خسته به خودم می پیچم

گاهی از کثرت بیهودگی حتی هیچم

لحظه هایی است که من از تو و خود بیزارم

لحظه هایی که به حال دل خود می بارم

لحظه هایی است که من گنگم و بی ایمانم

در دل غربت هر خاطره جا می مانم

با خودم از عطش دلزده ای می گویم

راه ترک دل نفرین شده را می جویم

از خدا راهِ رهایی ز تو را می خواهم

ساده از عمر نگاهم به دلت می کاهم

گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم

از تماشای دل خستۀ خود می میرم

لحظه هایی است که من میل رهایی دارم

از خودم از تو و از عشق و جنون بیزارم
نیما سروش بازدید : 150 سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 نظرات (0)


اگه شما بطور ناخواسته یا اشتباها اطلاعات روی مموری کارت اعم از عکسها و همچنین فایلهای صوتی و تصویری رو Delete و یا Format کردین دیگه نگران نباشین!!!!!!
این برنامه فوق العاده اطلاعات از دست رفته شما رو به سرعت و آسانی و کاملا مطمئن از روی مموری کارت بازیابی میکند



نرم افزار F-Recovery for MultiMediaCard™ روی کامپیوتر نصب میشه که بعد از نصب شما باید فایل Patch رو از فولدر Crack در همون دایرکتوری نصب شده Copy کنید سپس فایل Patch رو اجرا کرده و Apply Patch رو بزنید تا برنامه بطور کامل رجیستر شود!


حجم برنامه 787 کیلوبایت.

فایل های پیوست شده
نوع فایل: zip F-Recovery v1.2.zip (787.0 کیلو بایت, 95 نمایش)



نیما سروش بازدید : 120 دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 نظرات (3)
asheganeh.ir

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم



تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

اما از روزی که با تو آشنا شدم

از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم

از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد

از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.

از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار

نیما سروش بازدید : 197 دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 نظرات (3)




نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کرم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی میگذشت
یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار را
آن دو چشم مست آهووار را

همچو رازی مبهم و سربسته بود
چون من از تکرار اوهم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او
همنشین و همزبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد
گفتگوها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زورقمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل

دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده

گفت………
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان

با تو شادی می شود غمهای من
با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش………..
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهرۀ آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود

هه…………………..
روزگار!!!!
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رفت
رفت و با دلدار دیگر عهد بست

با که گویم او که همخون من است
خصم جان و تشنۀ خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصۀ او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا دل پروانه را

عشق من……
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخرین یکبار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هرکس است
باش با او یاد تو ما را بس است

تعداد صفحات : 12

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتان در مورد این وب سایت چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 168
  • کل نظرات : 170
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 59
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 59
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 67
  • بازدید ماه : 123
  • بازدید سال : 1,030
  • بازدید کلی : 49,491
  • کدهای اختصاصی